۶۱: اشتباه مهلک
June 12, 2015
۶۳: زندگی سخنور
July 24, 2015
Show all

تق تق . صدای چکش… بر روی چی؟! شاید صدایی…
– سلام.
-سلام
– سر دردت خوب شد؟!
قیژژ قیژژ صدای اَره !
– مگه برای تو فرقی هم می کنه؟
– چیه ؟! می خوایی این آخرین لحظاتو هم به گند بکشی؟! اومدم چنتا از وسایلامو ببرم
– گاهی فکر می کنم رابطه ی ما اینقدر معمولی بود که ما هم باهاش معمولی شدیم شاید تو از اولش هم معمولی ولی من….
– بععله . تو از اولش مشکل داشتی با من با اطرافیانت و با خودت این اسمش خاص بودن نیست.
– من نگفتم خاصم فقط گفتم معمولی نیستم.
– سر در نمی یارم . هیچ وقت از حرفات سر در نیاوردم.
– باوشه
– هه همون «باوشه» ی لعنتی. می دونی چقد از این کلمه متنفر بودم؟!
– نه
– چیه دنبای چی میگردی؟! سیگار؟ روی میز آشپزخونه بود! گند زدی به زندگیمون.
-بلی
– حماقت بود. رابطه با یک انسان بی مسئولیت و  …. بی خیال حماقت بود.
– اوهوم
چیک چیک صدای فندک!
– نامه ی دادگاه برات میاد. امیدوارم بیایی و سر حرفت هم باشی‌
– یک قصه ی معمولی یک امیدواری معمولی یک سیگار معمولی.. هه! همه چی معمولی شد در یک چشم به هم زدن!
– تو دیوانه ای!
– و همون «دیوانه» ی لعنتی؟! میدونستی من چقدم از این کلمه خوشم میاد؟!
– آره قبلا گفته بودی.