100:چرا یک عکاس آماتور می مانم؟

۹۹: پنجه های پشمالو
February 20, 2018
101: بازنمایی منفعلانه ی آثار هنری!
February 4, 2021
Show all
 

در سال 1964 ، ژان پل سارتر نویسنده ی فرانسوی، برنده ی جایزه ادبی نوبل شد اما آنرا نپذیرفت، او جمله ی معروفی در اینباره دارد:  «فرق است میان آنکه نوشته‌هایم را با نام ژان پل سارتر امضا کنم یا اینکه آن‌ها را تحت عنوان ژان پل سارتر، برندۀ جایزۀ نوبل، بنگارم» . این جمله شالوده ی شخصیت اگزیستانسیالیستی سارتر را نشان می دهد و رهنمودی است برای طرفداران اصالت وجود، اما اگر فلسفه  را برای دقایقی کنار بگذاریم و تنها به هنر  بپردازیم، این جمله چه بر سر ما می آورد؟!

ذات هنر ، نه تنها بی نیاز از مخاطب نیست بلکه پس از  دوران گذار  از رمانتیسم به مدرنیسم و تا به کنون، این مخاطب است که در اکثر مواقع به هنر جهت داده است. جمله ی "هنر برای هنر"  را حتما شنیده اید. باشروع مدرنیسم این جمله دیگر وجود خارجی نداشت، بلکه "هنر برای مخاطب"  مطرح شد و همچنان به طور افسارگسیخته بر هنر  جهان چیرگی دارد. مخاطبِ جوان مخاطب ِپیر، مخاطبِ متمدن مخاطبِ متهجر  و ... هنر  در  چنگال سیل کثیری از مخاطبان محبوس شده است اما  داستان به اینجا ختم  نمی شود! سارتر  آنگونه به عقاید فلسفی اش پایبند بود که پذیرش جایزه نوبل را در تضاد مستقیم با آن و آزادی فردی اش می دانست. ولی  سوالی که پیش می آید این است که اگر این جایزه بیست سال قبل به سارتر می رسید باز  هم آنرا قبول نمی کرد ؟ سارتری که هنوز سارتر نشده بود؟! و مخاطبانش را نیافته بود! آیا لحظه ای به این فکر نمی کرد که می تواند با جایزه نوبل مخاطبان کثیری پیدا کند و راه   صد ساله را در یک شب گز کند؟  یا مثالی دیگر اینبار از  نوع آمریکایی اش ، جی . دی سالینجر، نقل است که به مدت ده سال  داستان هایش را برای مجله ی نیویورکر  می فرستاد اما چاپ نمی شد، اما بیست و اندی سال بعد و زمانی که شهرت سالینجر  سر به فلک کشیده بود و مخاطبان میلیونی در سراسر جهان داشت، زندگی دور از  جامعه  را انتخاب کرد و با هیچ مجله ای از جمله نیویورکر حتی مصاحبه ای یک دقیقه ای هم انجام نداد! چرا سالینجر   وقتی سالینجر نبود تارک دنیا نشد؟! البته مثال نغز  هم هست و چه  نویسنده ی بزرگی مانند فرانتس کافکا! او که در بستر مرگ از دوستش خواست  تمام آثارش را بسوزاند! اما  دوست بزرگوارش این وصیت را عملی نکرد ! تا کافکا ، کافکا شود؟! آیا فرانتس کافکا به هنر برای هنر  اعتقاد داشت؟! اگر در بستر  مرگ نبود آیا او هم می کوشید مخاطب  جذب کند؟! نمی دانیم..!

اما مسئله  بغرنج تر می شود وقتی بفهمیم خود همین مخاطبینی که زندان بان هنر شده اند ، اسیر چیز دیگر هستند. در حال حاضر مخاطبان هنر   هیچ آزادی فکری از خود ندارند. گویی افساری به  گردن دارند و هر کجا که آن افسار بچرخد آنها هم می چرخند نه به اجبار بلکه به اختیار و دلٍ خوش! گویی هیپنوتیزم شده اند و از  بردگی لذت می برند! و هنر  هم برده ی  این برده ی لذت جو! حال آن افسار چیست و صاحب آن کیست؟ افسار همان " مدیا" و به طبع اینترنت است که یک تنه چرخِ لنگِ پست مدرنیسم  را یدک می کشد و صاحبش سرمایه داری! نمی خواهم از بحث هنر دور شوم و به همین بسنده می کنم که مخاطبِ هنر ِامروز  هیچ اراده و آزادی از خود ندارد ، او  مصرف کننده پر و پاقرص سرمایه است  همین و بس ...  هرچه را که مدیایِ سرمایه داری برایش آماده و پرداخته کند   با اشتیاق می پذیرد، و در این میان هنر  عصر ما زور می زند که چنین مخاطبانی را راضی نگهدارد.  پس هنر مجبور است در بستر همان مدیای سرمایه داری بالا و پایین بپرد وگرنه دیده نمی شود. مگر  اینکه هنرمند بخواهد همانند کافکا هنرش را به آتش بکشد!! مثال هایی که زدم در باب ادبیات بود، در جریان های دیگر هنری وضع از این هم بدتر است. مانند نقاشی و موسیقی از همه بدتر عکاسی. هنر نوپایی که از همان ابتدا چشم طمع سرمایه داری به دنبالش بود. اولین عکس ها نه ممباب هنر بلکه از خانواده های اشرافی گرفته شده بودند.  واین سیر تاریخی ادامه داشت تا به زمان حال که عکاسی بیشتر از آنکه هنر باشد به صنعت تبدیل شده است. آثار بهترین عکاسان سده ی بیستم با تمام ارزش هنری که در خود داشت ، تمام و کمال در اختیار سرمایه و مدیای آن بود. هنری کارتیه برسون قبل از اینکه آژانس مگنوم را پایگذاری کند به مدت چندین سال برای مجله "تایم" و "وو" عکاسی می کرد. پس می توان اینطور برداشت کرد که هنر عکاسی هیچ وقت جمله ی " هنر برای هنر" را  به چشم ندیده ، چون زاده ی مدرنیسم است. و حال که مدرنیسم را پشت سر گذاشتیم و پست مدرنیسمی را که نفس های آخرش را می کشد تجربه می کنیم ، هنر عکاسی به سخیف ترین شکل موجود در صفحه های اینستاگرام دست و پا می زند!  اگر از  فضای مجازی هم بگریزیم و به بطن جامعه برویم عکاسی را به مثابه هنر قلمداد نمی کنند. شاید مردم عادی برای نقاشی یا موسیقی پول بپردازند اما برای عکاسی خیر! البته به مثابه صنعت بله تا دلتان بخواهد عکاسی جامعه را تلکه می کند! استودیو ها و آتلیه ها که از پیکر بی جان عکاسی تکه ای را می کنند و  به خورد مخاطبین خود می دهند. می بینیم که هنر عکاسی چه در بستر  سرمایه داری کلان و چه در سرمایه داری خُرد به یک شکل مورد سو استفاده قرار می گیرد.  اما تکلیف هنرمند چیست؟  عکاس  در  این وضعیت چاره ای ندارد جز اینکه در این منجلابی که  هنر عکاسی را احاطه کرده غوطه ور شود! اگر می خواهد در این هنر شناخته شود باید  با سرمایه داری خرد و کلان هم کاسه  شود و این دردناک است. عکاس در زمانه ی ما باید بیشتر "بیزینس من" باشد  تا "هنرمند".  عکاس   هیچ وقت جمله ی " هنر برای هنر" را درک نخواهد کرد.  پس چاره چیست؟! باز هم نمی دانیم!  اسلحه ی پست مدرنیسم  که همان اینترنت و مدیا باشد آنقد گسترانیده شده که هیچ راه گریزی از آن نیست. مخصوصا در جوامعی که آزادی های محدودش با همان مدیا و اینترنت گره خورده است. اما در انتها راهی   که به عنوان یک عکاس انتخاب کرده ام را شرح می دهم. " من یک عکاس آماتور هستم و آماتور می مانم" نه به این دلیل که به کل از هنر عکاسی نا امید شده باشم و آنرا بستری برای جهان بینی هنری ام نبینم  و نه آن جنبه منفی آماتوریسم که کیفیت را نادیده بگیرد. بلکه گریز از هرگونه اسارت و زیرسلطه رفتن است! بگذار هنری که عاشقش هستی اسیر باشد اما تو به عنوان هنرمند آزاد باش، شاید سارتر سلینجر  کافکا و برسون هم به این نتیجه رسیده بودند.