دست کوتاهی به سمت کتابی رفت، مغز کوچکی جمله های ساده ی کتاب را خواند، و سرانجام آغاز شد آنچه باید آغاز می شد. قلم کوچکی انگشتان کوچکی را لمس کرد ،تا این بار ، برعکس بنویسد بر روی کف دست، آن جمله های ساده را… قدم های کوچکی برداشته شد ، در زنگزده ای که همیشه باز بود برای فرار کردن… جهانی که کوچک می نمایید، آسمانی کوچک ، درختانی کوچک، صداهایی به گوش می رسند، هرچند یواش… اما می رسند، همه چیز و همه کس به اندازه ی خودشان ، به اندازه ی اندوخته شان، کوچک ، مختصر و مفید…