۸۹: من از جنس تو نیستم.
June 25, 2017
۹۱: کتاب مقدس را از بر باش!
June 28, 2017
Show all

چشمان صد گوسفند نظاره‌گر اوست، چوپانی که تشنه بود ، کمی آب حیات خورد، و به راهش ادامه داد. صد گوسفند هم پشت سرش، سگی در میانشان میلولید، از نرمی صد راس به خود میبالید، که امنیت این آرامش در دستان اوست، سگ هم نظاره‌گر چوپان بود، چوپانی که گشنه بود،  یک سیب درخت ممنوعه را خورد، آسمان غرید ، طوفانی به پا شد ، اما او به راهش ادامه داد، گوسفندان یکی یکی ناپدید می شدند، سگ بی تاب بود ، آرامشی نداشت که به آن ببالد، چوپان به پشت سرش نگریست، تنها بود، دیگر راه نرفت، نشست، چوپانی که خسته بود، کمی خوابید…