۹۱: کتاب مقدس را از بر باش!

۹۰: کمی رویا ببین!
June 26, 2017
۹۲: کارهایت را نیمه تمام نگذار!
July 23, 2017
Show all

به راهبه ها حسودیم می شود، به انسان هایی که عشق برایشان ممنوع است، به فراق بالی که آرزویش را دارم، تخمی را میکاری، آبش میدهی،درخت می شود… میوه می دهد، میوه ای زهرآگین که با هر تکه اش مسموم می کند روحت را ، فکرت را، عاشق میشوی ! آن انسان بدبختی که با خشم بیگانه است، با تنهایی بیگانه است، از درون خورد می شود، هرکس که به این درخت نزدیک شود ​و دست‌درازی کند، اندوهگین می شوی،  ولی چه فایده که خشمی در وجودت نیست، تا قلم کنی آن دستان بیگانه را… تو مفلوک میشوی، بی چیز، از درون تهی، آن روزی که انسان خشمش را ببازد روز مرگش است، با جنازه تفاوتی ندارد… جنازه ای که بوی تهفنش را فقط خودش احساس می کند، این بوی توست که جهان را به کثافتی تبدیل کرده، تویی که عاشق شدی و به هیچ دلخوش نمودی، تو رستگاریت را در دیگری دیدی، غافل از آنکه آتش در دل ها زبانه می کشد، دیگر خبری از صفات لایتنایی وحی داده شده نیست، تویی و بوی مشمئز کننده ات، همین و بس، پس لذتش را ببر!